بدون عنوان
سگی پای صحرانشینی گزید به خشمی که زهرش زدندان چکید شب ازدردبیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بودخرد پدرراجفاکردوتندی نمود که اخرتورانیزدندان نبود پس ازگریه مردپراکنده روز بخندیدکای دختر دلفروز محال است اگرتیغ برسرخورم که دندان به پای سگ اندربرم
نویسنده :
raheleh
10:36